L@V!N

L@V!N

منوي اصلي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات

ورود اعضا:

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 45
بازدید هفته : 186
بازدید ماه : 186
بازدید کل : 52698
تعداد مطالب : 142
تعداد نظرات : 159
تعداد آنلاین : 1



(.•'´(_¸.•'´ فوق العاده طنز `'•.¸_)`'•.¸)

توی كتاب علوم می نوشتند: چيز خيلی مفيد است! با چيز می توان اجسام را بلند كرد! بعضی از چيزها مو دارند و برخی

ديگر بی مو هستند! ولی كف چيز مو ندارد! هيچوقت چيز خود را توی سوراخ نكنيد! چون ممكن است جانوران نوك چيزتان

را گاز بگيرند! هميشه قبل از غذا چيز خود را با آب و صابون بشوييد! هيچوقت با چيز كثيف غذا نخوريد! ..... خانمها

هميشه دوست دارند به چيز خود لاك و كرم بمالند! اين عمل براى محافظت از چيز خوب است! آدم وقتی سردش می

شود چيزش را روی بخاری يا زير بغل می گيرد!

در كتاب تاريخ می نوشتند: اردشير دراز چيز به هندوستان لشكر كشی كرد و چيز اجانب را كوتاه

نمود! ..... مردم توی كوچه و بازار می گفتند: لامصب چيز ما نمك نداره! به هر كسی خوبی كرديم

جوابش بدی بود! از قديم می گفتند با هر چيز بدی با همون چيز پس می گيری! ..... پدری به

پسرش درس ادب می داد: پسرم هيچوقت پيش مردم چيزتو دراز نكن! ..... توی بيمارستانها

آدمهايی رو می ديديم كه چيزشون توی تصادف قطع شده و مجبور بودند تا آخر عمر از چيز مصنوعی

استفاده كنند! ..... دزدهای مسلح موقع زدن بانك می گفتند: چيزها بالا! چيزهاتون رو بذارين پشت

سرتون! اگه كسی چيزش به زنگ خطر بخوره چيزشو می شكنيم! و رييس بانك به پليس می

گفت: چيزم به دامنتون! دزدها رو بگيرين! و پليسها هم چيز از پا درازتر از ماموريت بر می

گشتند! .......هر روز در اخبار می شنيديم كه: اينبار چيز استكبار جهانی از آستين فلانی بيرون

آمده!

و پسر جوانی در دفترچه ى خاطراتش می نوشت: اون روز من با دختر خانمی آشنا شدم... او

چيزش رو دراز كرد و من چيزش رو گرفتم و كمی فشار دادم! چه چيز گرم و لطيفی داشت! از

خجالت چيزش خيس شد! و دوستی ما از همون روز شروع شد! ديروز بازم اونو توی اتوبوس ديدم...

چيزم رو به ميله گرفتم و رفتم جلو! از ديدن من خوشحال شد و گرم صحبت شديم... اتوبوس خيلی

تند می رفت و من برای اينكه اون نيفته چيزم رو گذاشتم پشتش! از اين كار من خوشش اومد و

تشكر كرد... اون دو ايستگاه بعد پياده شد و من چيزم رو براش تكون دادم! امروز هم توی كافه تريا

قرار داشتيم... رفتيم و سر يه ميز نشستيم... فضای اونجا خيلی تيره و تار بود... من چيزمو

گذاشتم روی چيزش و گفتم: چقدر چيز شما كوچيك و نرمه! اون هم گفت: چيز شما بزرگ و داغه!

بعد از نوشيدن قهوه بيرون اومديم... چيزامون توی چيز همديگه توی خيابون راه می رفتيم و مردم

هم ما رو نگاه می كردند! اونو به خونه شون رسوندم و دوباره چيزمو گرفت و من هم چيزشو فشار

دادم! ازش دور شدم و از دور چیزمو واسش تکون دادم... هوا خيلی سرد بود... چيزم داشت يخ

ميزد! برای همين چيزمو گذاشتم توی جيبم!
ت

جسم بقيه ى متن رو ميذارم به عهده ى خودتون!


نظرات شما عزیزان:

رز
ساعت1:18---25 مرداد 1391
مرررررررسی گلم! با افتخار لینک شدی!! خیلیییی دووووووستت دااااااارم!بازم بهم سربزنیا ،یادت نره فداتشم!

کورش
ساعت2:33---9 تير 1391


یه بنده خدا
ساعت13:48---8 تير 1391


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نويسنده: L@V!N تاريخ: پنج شنبه 8 تير 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ
تا انتهای زندگی دوستم خواهی داشت؟ - نه ، تا انتهای خودم دوستت خواهم داشت . . .

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to lavin.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com